راه من و روزگار، قصه ی آب است و چاه من به تمنای بحر، چاه مرا خواستگاه وسعت دریا شدن، دل چو ز کف می برد آه ولی روزگار، راه نماید به چاه
قطره چو در گوش خود، صحبت دریا شنید هم نفس رودها، پای به سر می دوید خستگی صخر ها ، دوری و سختی راه قطره به ناگاه خویش در دل یک چاه دید
قطره چو یوسف به چاه، منتظر کاروان تا که خدا قطره را، خود شود او راهبان وسعت دریا شدن صبر بباید ..... عزیز خواست آن قطره نه! آنچه خدا خواست آن!
نظرات شما عزیزان:
|